از دیوانه ای پرسیدند : چه کسی را بیشتر دوست داری ؟



دیوانه خندید و گفت : ”عشقم” را…



گفتند : عشقت کیست؟



گفت:عشقی ندارم!



خندیدند و گفتند : برای عشقت حاضری چه کارهاکنی؟



گفت : مانند عاقلان نمیشوم ، نامردی نمیکنم ، خیانت نمیکنم ،

 

دور نمیزنم ،



وعدهسرخرمن نمیدهم ، دروغ نمیگویم و دوستش خواهم داشت ،

 

تنهایش نمیگذارم ،



میپرستمش ، بی وفایی نمیکنم با او مهربان خواهم بود ، برایش


فداکاری خواهم کر د،ناراحت و نگرانش نمیکنم ،

 

غمخوارش میشوم…



گفتند: ولی اگر تنهایت گذاشت ، اگر دوستت نداشت ، اگر نامردی کرد ،

 

اگربی وفابود ،



اگر ترکت کرد چه…؟


اشک بر چشمانش حلقه زد و گفت : اگر اینگونه نبود که من “دیوانه” نمیشدم…

 



تاريخ : جمعه 24 بهمن 1393برچسب:جملات زیبا,جملات عاشقانه,جملات احساسی, | 23:13 | نويسنده : zizi |

هدف از افرینش بعضی ها

 

فقط اینه که با بودنشون به ما ثابت میکنن که تنهایی

 

 

چه نعمت بزرگیه!!!!!!



تاريخ : پنج شنبه 4 دی 1393برچسب:جملات زیبا,تنهایی, | 15:26 | نويسنده : zizi |

موهای یک زن خلق نشده

برای پوشانده شدن

یا برای باز شدن در باد

یا جلب نظر

یا برای به دنبال کشیدن نگاه

موهای یک زن خلق شده

برای عشقش

که بنشیند شانه اش کند , ببافد و دیوانه شود...

عطر مو های یک زن فراموش شدنی نیست!

 



تاريخ : سه شنبه 2 دی 1393برچسب:جملات زیبا,جملات احساسی, | 20:5 | نويسنده : zizi |

میدونی؟ میخوام یه اتاق باشه ..... گرم گرم .... روشن روشن تو باشی منم باشم کف اتاق سنگ باشه.. سنگ سفید..

تو منو بغل کردی که نترسم که سردم نشه نلرزم می دونی ؟ تو منو بغل کردی طوری که تکیه دادی به دیوار پاهاتم دراز کردی...

منم اومدم نشستم جلوت بهت تکیه دادم دو تا دستاتو دور من حلقه کردی بهت میگم چشماتو می بندی؟...

می گی : آره چشماتو می بندی بهت می گم : قصه می گی تو گوشم ؟ می گی : آره و شروع می کنی به قصه گفتن تو گوشم آروم آروم.......

قصه می گی یک عالمه قصه بلندو طولانی که هیچ وقت تموم نمی شه می دونی ؟ می خوام رگ بزنم رگ خودمو مچ دست چپمو...

یه حرکت سریع.. یه ضربه عمیق بلدی که ؟ نه وای !!! تو که نمی بینی و نمی دونی که می خوام رگمو بزنم تو چشماتو بستی نمی بینی .....

من تیغ و از جیبم در میارم.... نمی بینی که سریع می برم نمی بینی که خون فواره می کنه...

روی سنگای سفید نمی بینی که دستم می سوزه و لبم و گاز می گیرم که نگم آآخ که تو چشماتو باز نکنی و منو نبینی تو داری قصه می گی ...

من شلوارک پامه دستمو می زارم رو زانوم من دارم دستمو نگاه میکنم دست چپمو.....خون ازش میاد خون از روی زانوهام می ریزه کف سنگها مسیرش قشنگه.....

حیف که چشمات بسته است نمی بینی ..... تو بغلم کردی می بینی که سردم شده محکمتر بغلم می کنی که گرم بشم می بینی که نا منظم نفس می کشم تو دلت می گی آخی............ نفسش گرفت...

می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی سردتر می شم ...می بینی که دیگه نفس نمی کشم چشماتو باز می کنی و می بینی من مردم ...

می دونی ؟ می ترسیدم خودمو بکشم از سرد شدن... از تنهایی مردن... از خون دیدن ولی وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم مردن خوب بود آرومه آروم ...در کناره تو ... و در آغوش تو ...

گریه نکن دیگه من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شدیااااا...

بعد تو همون جوری وسط گریه هات بخندی...

گریه نکن دیگه خب دلم می شکنه ... دلم نازکه... نشکونش خب؟

من مردم ولی تو باورت نمی شه تکونم می دی که بیدار شم فکر می کنی مثل همیشه قصه گفتی و من خوابیدم...

می بینی نفس نمی کشم ....ولی بازم باور نمی کنی اونقدر محکم بغلم می کنی که گرمم شه...

اما فایده نداره من مردم ... ولی برای تو زنده ام پس هر شب به این باغ بیا .... ولی گریه نکن خب؟؟؟

می خوام یه چیزی بهت بگم می دونی ؟؟؟...

 



تاريخ : دو شنبه 1 دی 1393برچسب:مطلب زیبا,جملات زیبا, | 16:43 | نويسنده : zizi |

روی صحبتم با اون پسراییه که میگن دختر خوب وجود نداره◕‿◕

دختر خوب وجود داره اما جلوی تو و امثال تو نمیپلکه...◕‿◕

دختر خوب با ارایش جلفش♬

مانتوی کوتاهش♬

رنگای جیغ لباسش♬

خنده های مستانه ش♬

جلف بازیاش♬

چشم تو و لاشخورای دورتو دور تن و بدنش نمیچرخونه♬

با دوستاش بلند نمیخنده♬

شیطونی هاش زیر زیرکیه♬

تا نصف شب بیرون نمیمونه♬

عاشق ماشینت نمیشه♬

وقتی بیرونه چشاش نمیچرخه♬

دختر خوب با خانوادس♬

دختر خوب با حرکاتش امار نمیده♬

اره...دختر خوب هست کافیه چشاتو از عروسکای خود ساخته و عملی دورت بگیری♬

ادم شی یاد بگیری با احساسات پاکش چجوری رفتار کنی ♬

چجوری حرف بزنی که دلش نشکنه...♬

با دیدن یه داف بقول خودت حاجی چه تیکه ایه♬

دوستیتو باهاش بهم نزنی♬

اون موقس که دختر خوب رو میبینی ♬

بدست اوردنش سخته اما پیداش میکنی♬

 اره دختر خوب هست اما واسه دیدنش باید مرد باشی♬

 



تاريخ : یک شنبه 30 آذر 1393برچسب:جملات زیبا,جملات احساسی, | 12:55 | نويسنده : zizi |

بعضی آهنگها هستن که گوش میدی میگی
“من کی زندگیمو واسه این تعریف کردم که این روش آهنگ ساخته؟

 

 

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت.

هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون…

بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد…

دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد…

میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد

 

 

روزی مردی نزد پزشک روانشناس معروف شهر خود رفت.

وقتی پزشک او را دید دلیل آمدنش را پرسید، مرد رو به پزشک کرد و از غم های بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد.

مرد گفت: دلم از آدم ها گرفته از دروغگویی ها، از دورویی ها، از نامردی ها، از تنهایی، از خیلی ها از…

مرد ادامه داد و گفت: از این زندگی خسته شده ام، از این دنیا بیزارم ولی نمی دانم چه باید کنم، نمی دانم غم هایم را پیش چه کسی مداوا کنم

پزشک به مرد گفت:

من کسی را می شناسم که می تواند مشکل تو را حل نماید.

به فلان سیرک برو او دلقک معروف شهر است. کسی است که همه را شاد می کند، همه را می خنداند، مطمئنم اگر پیش او بروی مشکلت حل می شود

. هیچ کسی با وجود او غمگین نخواهد بود

. مرد از پزشک تشکر کرد و در حالی که از مطب پزشک خارج می شد رو به پزشک کرد و گفت:

مشکل اینجاست که آن دلقک خود منم…

 

 

 



تاريخ : یک شنبه 30 آذر 1393برچسب:داستان های زیبا,جملات زیبا,داستان های عاشقانه, | 12:14 | نويسنده : zizi |
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد